ساعت 1 نصفه شب توي رختخواب هستيم و تصميم داريم بخوابيم هميشه براي آنيسا كتاب ميخونم يا قصه ميگم و بعدش هم سوره حمد و توحيد و ايه الكرسي و حرفهاي ديگه.... اينم قسمتي از حرفهاي ما و برداشت ذهني دختر كوچولوي من آنيسا: مامان خدا چجوريه؟؟ من:خدا توي قلب ماست مامان جون آنيسا: ولي من فكر ميكنم خدا نوره. ..... و من ياد اين ايه افتادم.....الله نور السموات و العرض*** چند دقيقه بعد..... آنيسا: مامان بيا دعا كنيم خدا بهمون يه دختر بده من:خدا بهمون دختر داده عزيزم .خدا تو رو داده آنيسا:نه دعا كنيم خدا 2 تا دختر بهمون بده من: خدا هر چي بده خوبه مامان و ما هم ازش تشكر ميكنيم آنيسا:(با قاطعيت) ولي من دلم ميخوا...