انچه گذشت1....اولین بوسه
18/4/91
آنیسا جونم منو بابا سعید عاشقتیم....امشب برای اولین بار بابا سعید رو بوسیدی...تا امروز جز عروسکهات و قران کسی رو نبوسیده بودی و بابا سعید شد اولین نفر......
اولش کمی به بابا سعید حسودیم شد ولی بعد کلی ذوق کردم .اخه عزیزم اولین کلمه که گفتی بابا بود و بعد ماما....اولین اسمی که صدا زدی سعید بود....اعییید.....و حالا اولین بوسه هم برای بابایی....
بابا سعید کلی ذوق کرد و شاد شد وقتی بوسیدیش و از اینکه اولین نفر بود بیشتر خوشحال.
قربونت بشم با اون زبان شیرین کودکیت...
حالا بگم چی شد که بابا رو بوسیدی:
شب بود و بابا از صبح رفته بود سر کار و خیلی خسته بود و امده بود دراز کشیده بود و تو دوست داشتی بابا باهات بازی کنه و دست بابا رو گرفتی و میکشیدی به سمت اتاقت که باهات بیاد و برین بازی. بابایی بهت گفت آنیسا جونم بابا خستس....ولی تو هنوز دست بابا رو گرفته بودی و ول نمیکردی و میخواستی بابا باهات بیاد...بعد بابا گفت یه بوس بده...همیشه این موقع ها صورتتو میاوردی جلو تا بابا ببوستت اما این بار خودت بابا رو بوسیدی....
خوش به حال بابا سعید در اون لحظه ی قشنگ......