انچه گذشت3......دخترم بزرگ شده
31/4/91
بعد از اینکه از حمام امدیم و لباسهاتو بهت پوشندم گفتم مامانی صبر کن تا سشوار بیارم و موهاتو خشک کنم
و تا خودم مشغول پوشیدن لباسهام بودم دیدم رفتی سر کشویی که سشوار توش هست و در کشو رو باز کردی و سشوار اوردی دادی دست من.....در اون لحظه خیلی قربون صدقه ات رفتم عسلکم...اخه هم میدونستی سشوار کجاست و هم رفتی خودت اوردی تا موهاتو خشک کنم......
فدای دخترم که دیگه بزرگ شده و خودش میخواد کارهاشو انجام بده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی