این روزها
****مواد ژله رو درست کردم و میخوام قالب بیارم تا بریزم تو قالب و بزارم تو یخچال در همین بین آنیسا امده توی آشپزخونه و مواد ژله رو دید و میگه :
مامان .....مامان....ژله دولوس کدی؟(درست کردی)؟؟!.......آخ جوووون
****جلوی تلویزیون نشستم دارم یه برنامه میبینم یدفعه امده چسبیده به من و تند تند بوسم میکنه میگه دوست دارم عسیسم
یه بار دیگه هم این اتفاق افتاد ولی اینبار بهم میگه دلم برات تنگ شده بود(چند روز پیش رفته بودم بیرون و با خودم نبرده بودمش وقتی امدم خونه بغلش کردم و گفتم دلم برات تنگ شده بود .فکر کنم از اونجا یاد گرفته)
****دارم با تلفن با مامان جون آنیسا صحبت میکنم(مامانم).امده گوشی رو ازم گرفته و به مامان جون میگه:بابا دون اوشش؟(بابا جون کوشش)
اولین کسی که دوستش داره و همیشه سراغشو میگیره چون خیلی بهش محبت داره.
یه بار دیگه هم گوشی رو ازم گرفت و گفت بابا دون اوبه؟(بابا جون خوبه؟)
****جدیدا خانم طلا خودش میره سراغ وی سی دی و برای خودش سی دی میگزاره!!!
سی دی با نی نی که خیلی دوستش داره...
****دارم ظرف میشورم تلفن زنگ میخوره میگم آنیسا مامان گوشی رو بردار
اول جواب نمیده
دوباره حرفمو تکرار میکنم
با جدیت جواب میده ....تو بردار ...من ار دارم(من کار دارم)!!!!!!