انیساانیسا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

مثل عشق

این روزها

1391/12/24 13:55
نویسنده : آنیسا جون
404 بازدید
اشتراک گذاری

****مواد ژله رو درست کردم و میخوام قالب بیارم تا بریزم تو قالب و بزارم تو یخچال در همین بین آنیسا امده توی آشپزخونه و مواد ژله رو دید و میگه :

مامان .....مامان....ژله دولوس کدی؟(درست کردی)؟؟!.......آخ جوووون

 

****جلوی تلویزیون نشستم دارم یه برنامه میبینم یدفعه امده چسبیده به من و تند تند بوسم میکنه میگه دوست دارم عسیسم

 

یه بار دیگه هم این اتفاق افتاد ولی اینبار بهم میگه دلم برات تنگ شده بود(چند روز پیش رفته بودم بیرون و با خودم نبرده بودمش وقتی امدم خونه بغلش کردم و گفتم دلم برات تنگ شده بود .فکر کنم از اونجا یاد گرفته)

 

****دارم با تلفن با مامان جون آنیسا صحبت میکنم(مامانم).امده گوشی رو ازم گرفته و به مامان جون میگه:بابا دون اوشش؟(بابا جون کوشش)

اولین کسی که دوستش داره و همیشه سراغشو میگیره چون خیلی بهش محبت داره.

 

یه بار دیگه هم گوشی رو ازم گرفت و گفت بابا دون اوبه؟(بابا جون خوبه؟)

 

****جدیدا خانم طلا خودش میره سراغ وی سی دی و برای خودش سی دی میگزاره!!!

سی دی با نی نی که خیلی دوستش داره...

 

****دارم ظرف میشورم تلفن زنگ میخوره میگم آنیسا مامان گوشی رو بردار

اول جواب نمیده

دوباره حرفمو تکرار میکنم

با جدیت جواب میده ....تو بردار ...من ار دارم(من کار دارم)!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل عشق می باشد