تولد یکسالگی و تب
پنج شنبه برای نی نی دخملی یه جشن تولد کوچولو گرفتیم اما با چه سختی!!!
انیسا جون مامایی و بابایی از صبح پنج شنبه تب کرد که نمیدونم علتش چی بود . همش توی بغل مامان بود تا شب و تبش هم هی بالا و پایین میرفت.
از اونجایی که مهمونا رو دعوت کرده بودیم نشد که مهمونی رو کنسل کنیم و بزاریم برای روز دیگه
وبه این ترتیب پدر من (مامان انیسا)در امد!
البته کار زیادی نداشتم ولی همون هم همش انیسا توی بغلم بود.
شام رو از بیرون گرفتیم(کوبیده و جوجه)و من فقط الویه و ژله وسالاد درست کردم .کیک هم که سفارش داده بودیم(که اونطوری که میخواستیم نبود.یعنی اونی که ما سفارش داده بودیم با اونی که بهمون دادن خیلی فرق داشت!) ومیوه و اجیل هم که کاری نداشت.تزییناتو هم که شب قبل بابا سعید انجام داده بود.با این همه خوب شد که مامانم زودتر امد و پیش انیسا بود و من تونستم به کارها برسم.
آنیسا اصلا همکاری نکردو مجبور شدم لباسی هم که تنش کرده بودم در بیارم و لباس راحت بپوشونم(حاضر نبود پیراهنشو تحمل کنه).
اخر شب کمی حال انیسا بهتر شد و تونستیم عکس بندازیم و براش اهنگ بزارم و کمی هم برقصه(جدیدن بلد شده پاهاشو بالا پایین میبره به حالت رقص).وقتی حالش بهتر شده بود خیلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم اخه این همه کار برای این بود که اون شاد باشه .
این هم شد تولد یکسالگی بچه م که همیشه به یادمون میمونه!