نگارستان
از چند روز پيش يه گروهي توي واتس اپ توسط مسوولين نگارستان درست شد كه عكس بچهها رو براي پدر و مادرها در طول هر روز ميفرستن. من از ديدن آنيسا و شاديش توي اون فضا كلي لذت بردم! عكسهاي آنيسا توي نگارستان رو ميزارم ادامه مطلب.... نقاش كوچولوي من 7/2/94 ...
نویسنده :
آنیسا جون
12:34
سفارش سوغاتي
انيسا جون به مامان جون سفارش يه عروسك داد تا براش از مشهد بياره. مامان جون به آنيسا ميگه آنيسا جون دوست داري برات سوغاتي چي بيارم؟؟ ميگه يه اسباب بازي!!! مامان جون ميگه چه اسباب بازي اي؟؟ اول ميگه هرچي دوست داري!!...بعد ميگه يه عروسك.... فرداي اون روز از خواب بيدار شده و باحالتي ناراحت دستشو گزاشته جلوي چشماش و ميگه : مامان يه خواب بدي ديديم!!!! ميگم چه خوابي ديدي عزيزم؟؟؟ ميگه : خواب ديديم مامانجون از مشهد برگشته برام عروسك نياورده.... فرداش بهم ميگه :مامان به مامان جون زنگ زدي بگو عروسكم لباسش صورتي باشه عروسك آنيسا در ادامه مطلب..... اينم آنيسا خانم با عروسكش بعد از اينكه از كلاس امده و خانمشون صورتشو اي...
نویسنده :
آنیسا جون
12:12
تولد 3 سالگي آنيسا جون
براي 3 سالگي گل دخترم يه تولد كوچولو خودموني گرفتيم. با تم رنگين كمان عكساي تولد در ادامه مطلب..... ...
نویسنده :
آنیسا جون
19:08
كاردستي امروز آنيسا
اينم انار گلي آنيسا كه امروز توي كلاسش درست كرده و آورده ...
نویسنده :
آنیسا جون
12:48
بدون عنوان
پنج شنبه عصر مامان جون رفت مشهد. انیسا خیلی بیقراری کرد و دلش میخواست با مامانجون بره مشهد! اولش چمدون مامان جون رو قایم میکرد....پشت یخچال و کنار تخت و ..... بعد هم در اتاق رو قفل میکرد و ......که مامان جون نره بعد هم گریه و زاری که ما هم بریم...... وقتی هم مامان جون رو با باباسعید بردیم راه اهن کلی گریه کرد هر چی ما میگفتیم بلیط نداریم و براش توضیح میدادیم هیچ فایده ای نداشت که نداشت......! برای اینکه ارومتر بشه باباسعید قول داد شب بریم فست فود رامان. و به این ترتیب نی نی دخملی ما کمی اروم شد. شب هم رفتیم و کلی بازی کرد و شاد شد. عکسها رو میزارم ادامه مطلب. ...
نویسنده :
آنیسا جون
19:31