یه اتفاق بد
عزیزم یکشنبه صبح برای مامانی یه اتفاق بد افتاد که برات میگم.
مامان بعد از اینکه تو رو خوابوند رفت نهار بذاره حدود ساعت 9 صبح (اون روز تو صبح زود بیدار شده بودی)
و با چاقوکه داشتم کار میکردم یکدفعه نمیدونم چی شد که چاقو در رفت و دستم رو برید (پایین انگشت وسطم)اول فکر کردم که یه زخم کوچولو اما از شدت خونی که میامد و وقتی نگاه کردم دیدم واااااااااااای
انگار انگشتم داره کنده میشه و به هیچ جا وصل نیست!
نمیدونم چه جوری به باباسعید و مامان جون زنگ زدم و اونا هم سریع خودشون رو رسوندن.خدا رو شکر که تو خواب بودی.
همه ی آشپزخونه روی خون بود و وقتی مامان اینا امدن من از حال رفته بودم و جون نداشتم که برم اورژانس!
وقتی هم زنگ زدن به اورژانس اورژانس نیامد! و گفت باید به نزدیکترین درمانگاه برید!
بالاخره رفتیم(منو بردن)و 5 تا بخیه ناقابل به دستم زدن!
الان خونه مامان جون هستیم و من نمیتونم کار کنم و دستم بستس.
الهی زودی خوب بشه و بریم خونه خودمون.