دوشنبه 11اردیبهشت
دوشنبه عصر با خاله سمانه پارک دورشهر قرار داشتیم.
بابا سعید امد و ما رو برد و این اولین باری بود که من تنهایی با شما میرفتیم پارک.
چه پارک رفتنی شد.....
من اصلا نتونستم کنار دوستام بشینم و همش به دنبال انیسا از این طرف به اون طرف. این بچه یک دقیقه هم ننشست.و همش در حال شیطونی.
قربون شیطونیهات بشم .عکسهای پارک رو در ادامه مطلب میزارم....
راستی امروز ماهگرد تولدت بود عزیزم.دخترم 15 ماهه شدی
عزیزم روزی که تو بدنیا امدی مثل امروز هوا بارونی بود ....اون بارون نبود....بلکه اشک فرشته ها بود ....اونها داشتن گریه میکردن چون یکیشون کم شده بود.
تحفه ای یافت نکردم که فدای تو کنم......یک سبد عاطفه دارم همه ارزانی تو
اینجا هم برای خودش جلو جلو داره میره
اینجا با پسر دوست خاله سمانه دوست شده و رفته بغلش!
اینجا هم کنار علیرضا نشسته
و در اخر که میخواست سوار اسکوتر علیرضا بشه اونم به تنهایی
و در اخر کلاهی که خاله سمانه براش بافته و خیلی دوستش داره و همش سرش میزاره