چند روز تعطیلی
توی این چند روز تعطیلی ما همش در حال رفتن به عروسی بودیم و بسیار خسته شدیم به طوری که امروز که مولودی دعوت داشتیم دیگه نرفتیم(از خستگی چند روز قبل)
جمعه شب عروسی پسر عموی من بود و شنبه عروسی پسر عمه.و آنیسا خیلی خیلی شیطونی کرد.
شب اول همش دنبالش دویدم کل تالار رو چند بار زیر پا گذاشت و وقتی میخواستم بگیرمش در میرفت از دستم!
یه بار هم پرید وسط سن جایی که عروس تنهایی داشت میرقصید و فیلم بردار داشت ازش فیلم میگرفت که آرشیدا(نوه ی عموم رو فرستادم رفت آوردش) در این لحظه مامان عروس داشت از حرص منفجر میشد
وقت شام هم که خوابش برد و توی بغلم بود و ما نفهمیدیم چی خوردیم . اخر شب هم تا ساعت 1.30 بیدار بود و نمیخوابید
شب دوم هم به همین نحو گذشت و از شب پیش منو بیشتر خسته کرد و اخراش دیگه شالو کلاه کردم و فرستادمش پیش باباش. همش میخواست بره اون وسط برقصهو همش میخواست بره طرف بچه ها
اخر شب توی ماشین تو بغلم از خستگی غش کرد و خوابید تا صبح
آنیسا اماده برای رفتن به عروسی (شب اول)
آنیسا روی سن (بچه م رفته برقصه)
آنیسا با آرشیدا(نوه ی عموم)
عکسهای شب دوم رو هم بعدا میزارم!