انیساانیسا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

مثل عشق

ماساژ کودک

منافع ماساژ برای کودک    احساس امنیت: ارتباط جسمی بین کودک و یکی از والدینش، احساس عشق و علاقه و ارزشی را در او تقویت می‏کند و این احساس، به رشد عزت نفس و اعتماد به نفس در کودک می‏انجامد.  سلامت و تندرستی کل بدن:   تحقیقات نشان می‏دهد. کودکانی که با محبت و مهربانی لمس می‏شوند، کمتر از آنانی که تماس محبت‏آمیز با والدین‏شان ندارند گریه می‏کنند یا بیمار می‏شوند. ماساژ، گردش خون را بهبود می‏بخشد و سیستم ایمنی بدن را نیز تقویت می‏کند. همین طور کمک می‏کند که مایع لنفی در سرتاسر بدن پخش شود و مواد مضر نیز از بدن دفع گردد. ماساژ، درد و نشانه ‏های بعضی ا...
10 مهر 1390

تب دندان

از جمعه عصر آنیسا نازم تب کرده.و به خاطر بی حالیش همش غر میزنه و وقتی بیداره از بغل من یا بابا سعید پایین نمیاد.   دندون سمت چپ بالا یه کوچولو بیشتر از سمت راستی در امده. الهی زودی دخترم خوب بشه .
9 مهر 1390

کلمه جدید

شب بود تو ماشین نشسته بودیم و منتظر بابا سعید که رفته بود سوپر شیر بخره.موبایل بابا زنگ خورد و من برداشتم .در اون موقع بود که دیدم انیسا دستشو دراز میکنه تا موبایلو ازم بگیره و همش یه چیزی به زبان کودکانه اش میگه.   کمی که دقت کردم فهمیدم میگه اده...اده...اده منظورش همون بده بود. چند تا بوسش کردم و گوشیرو بهش دادم. گل دخترم یه کلمه جدید یاد گرفته....... کلمه های دیگه که میگه....بابا...ماما...دد....به به 
9 مهر 1390

دندانهای بالا

دو تا دندونهای بالا با هم تاول زدن و دارن در میان.اینو صبح دیدم. اول فکر کردم که دندونش در آمده اخه دندون سومش رو اصلا متوجه نشدم و فکر کردم این هم در امده اما وقتی درست نگاه کردم دیدم این سفیدی دندون نیست بلکه تاوله و بقلیش هم تاوله.   دو تا دندون بالا با هم داره در میاد. قربون دندونای کوچمولوت بشم مامایی. به سعید گفتم انگار ماهیچه ها یی که بهش میدم اثر خودشو نشون داده و باعث شده دندونهاش با هم در بیاد و بابا سعید هم قربون صدقه نی نی دخملی و دندونای کوچمولوش رفت. ...
6 مهر 1390

شروع بول رفتن

آنیسا جونم    دیگه کم کم داره بول میره.حدود سه قدم میتونه بره جلو.البته با غل خوردن خودشو به چیزی که میخواد میرسونه.اما همون سه قدمو بیشتر نمیره. نگهداریش خیلی سخت شده و باید چهار چشمی هواشو داشت چون یک دفعه میره زیر مبل یا سرش میخوره به پایه ی مبل و....گاهی هم دستشو میگیره لب میز تا بلند بشهاما نمیتونه و سر میخوره که تو این موقع اگه نگیرمش خدای نکرده یه طوریش میشه. (تاریخ اولین بار نشستنش:22/4/90 یعنی وقتی پنج ماه و یازده روزش بود.)
3 مهر 1390

اولین بای بای

اخر شب که از خونه مامان برمیگشتیم خونه. آنیسا طبق معمول توی بغل بابا سعید بود و مامان در حالی که باهاش بای بای میکرد گفت آنیسا بای بای مامایی.آنیسا دستشو اورد بالا و رو به مامانم در حالی که مچشو میچرخوند گفت دد   و این کارو چند بار تکراد کرد.من خیلی ذوق زده شده بودم و این اولین بای بای آنیسا بود که چند بار تکرار شد.....
29 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل عشق می باشد