انیساانیسا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

مثل عشق

تب دندان

از جمعه عصر آنیسا نازم تب کرده.و به خاطر بی حالیش همش غر میزنه و وقتی بیداره از بغل من یا بابا سعید پایین نمیاد.   دندون سمت چپ بالا یه کوچولو بیشتر از سمت راستی در امده. الهی زودی دخترم خوب بشه .
9 مهر 1390

کلمه جدید

شب بود تو ماشین نشسته بودیم و منتظر بابا سعید که رفته بود سوپر شیر بخره.موبایل بابا زنگ خورد و من برداشتم .در اون موقع بود که دیدم انیسا دستشو دراز میکنه تا موبایلو ازم بگیره و همش یه چیزی به زبان کودکانه اش میگه.   کمی که دقت کردم فهمیدم میگه اده...اده...اده منظورش همون بده بود. چند تا بوسش کردم و گوشیرو بهش دادم. گل دخترم یه کلمه جدید یاد گرفته....... کلمه های دیگه که میگه....بابا...ماما...دد....به به 
9 مهر 1390

دندانهای بالا

دو تا دندونهای بالا با هم تاول زدن و دارن در میان.اینو صبح دیدم. اول فکر کردم که دندونش در آمده اخه دندون سومش رو اصلا متوجه نشدم و فکر کردم این هم در امده اما وقتی درست نگاه کردم دیدم این سفیدی دندون نیست بلکه تاوله و بقلیش هم تاوله.   دو تا دندون بالا با هم داره در میاد. قربون دندونای کوچمولوت بشم مامایی. به سعید گفتم انگار ماهیچه ها یی که بهش میدم اثر خودشو نشون داده و باعث شده دندونهاش با هم در بیاد و بابا سعید هم قربون صدقه نی نی دخملی و دندونای کوچمولوش رفت. ...
6 مهر 1390

شروع بول رفتن

آنیسا جونم    دیگه کم کم داره بول میره.حدود سه قدم میتونه بره جلو.البته با غل خوردن خودشو به چیزی که میخواد میرسونه.اما همون سه قدمو بیشتر نمیره. نگهداریش خیلی سخت شده و باید چهار چشمی هواشو داشت چون یک دفعه میره زیر مبل یا سرش میخوره به پایه ی مبل و....گاهی هم دستشو میگیره لب میز تا بلند بشهاما نمیتونه و سر میخوره که تو این موقع اگه نگیرمش خدای نکرده یه طوریش میشه. (تاریخ اولین بار نشستنش:22/4/90 یعنی وقتی پنج ماه و یازده روزش بود.)
3 مهر 1390

اولین بای بای

اخر شب که از خونه مامان برمیگشتیم خونه. آنیسا طبق معمول توی بغل بابا سعید بود و مامان در حالی که باهاش بای بای میکرد گفت آنیسا بای بای مامایی.آنیسا دستشو اورد بالا و رو به مامانم در حالی که مچشو میچرخوند گفت دد   و این کارو چند بار تکراد کرد.من خیلی ذوق زده شده بودم و این اولین بای بای آنیسا بود که چند بار تکرار شد.....
29 شهريور 1390

اولین سرماخوردگی

از 5شنبه نی نی دخملی سرماخورده.   این اولین باره که سرماخورده! خیلی بی قراری میکنه و من از اینکه نمی تونم بفهمم که کجاش درد میکنه ناراحتم! الهی دخترم زودی خوب بشه. عصر 5شنبه چون باباسعید نبود با دایی امید رفتیم پیش دکتر انیسا و اینجا بود که مامان قدر حضور و وجود بابا رو بیشتر از همیشه فهمید!  
28 شهريور 1390

عروسی

دوشنبه شب تالار مداین عروسی دختر عمو محمود بود.   این پنجمین عروسی ای هست که نی نی دخملی دعوت شده بود و فقط سه تاش رو رفته بود و فقط این آخری رو تا پایان مجلس بدون گریه مونده بود.دو تا از عروسی ها که اصلا نرفتیم(بهروز عمه وفاطمه اقاجانی).دو تا هم تا نصفه موندیم(مجتبی دایی ولیلا سادات)وبرگشتیم و اما این یکی تا آخر موندیم چون آنیسای من کمی بزرگتر شده و خانم شده و گریه نکرد(.مامان به قربونش) لباس هم یه پیرهن چین چینی قرمز و سفید  که پنج شنبه با بابا سعیدخریدیم که خیلی خوشگل بود و بهش خیلی میامد پوشید . اخر شب هم که دنبال عروس رفتیم انیسا هیجان زده شده بود چون این اولین باری بود که بچه م دنبال عروس میرفت ولی اخرش توی بغلم خواب...
25 شهريور 1390

سلام

آنیسا گل است و لاله        لنگه داره نداره   من مامان آنیسا برای دخمل کوچولوم این وبلاگ رو مینویسم تا خودش بزرگ بشه ....خانم بشه...بره مدرسه  بتونه بنویسه. آنیسا کوچولوی من و سعید یازده/یازده/هشتادو نه ساعت نه صبح که خدا به خاطر امدن آنیسا دنیا رو آبپاشی کرده بود توی بیمارستان حضرت ولی عصر(عج) بدنیا امد و از اون روز رنگ دنیا عوض شد....
21 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل عشق می باشد