انیساانیسا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

مثل عشق

اولين برداشت دختر كوچولوي ما از خدا....

ساعت 1 نصفه شب توي رختخواب هستيم و تصميم داريم بخوابيم هميشه براي آنيسا كتاب ميخونم يا قصه ميگم و بعدش هم سوره حمد و توحيد و ايه الكرسي و حرفهاي ديگه.... اينم قسمتي از حرفهاي ما و برداشت ذهني دختر كوچولوي من  آنيسا: مامان خدا چجوريه؟؟ من:خدا توي قلب ماست مامان جون آنيسا: ولي من فكر ميكنم خدا نوره. ..... و من ياد اين ايه افتادم.....الله نور السموات و العرض*** چند دقيقه بعد..... آنيسا: مامان بيا دعا كنيم خدا بهمون يه دختر بده من:خدا بهمون دختر داده عزيزم .خدا تو رو داده  آنيسا:نه دعا كنيم خدا 2 تا دختر بهمون بده من: خدا هر چي بده خوبه مامان و ما هم ازش تشكر ميكنيم آنيسا:(با قاطعيت) ولي من دلم ميخوا...
14 خرداد 1394

سفر مشهد

شنبه 2/3/94 سوار بر قطار به سمت مشهد رفتيم و تا جمعه مشهد بوديم. با باباجون و مامانجون و خانواده خاله نرگس عكسهاي سفر مشهد در ادامه مطلب... راه آهن مشهد بعد از پياده شدن از قطار بازار 17 شهريور صف نماز حرم مطهر امام رضا(ع) با يه دختر كوچولو دوست شدن و با هم نقاشي كشيدن ورودي صحن باب الجواد مسجد ملاحاشم مسابقه نقاشي بود.انيسا نقاشي كرد و يه كتاب جايزه گرفت داخل حرم روز اخر   ...
14 خرداد 1394

آخرين پنجشنبه و جمعه ارديبهشت

آخرين پنجشنبه و جمعه ارديبهشت هم اينگونه گذشت..... پنج شنبه وسايلمون رو جمع كرديم و رفتيم به سمت محلات..... خيل خوب بود و به آنيسا كلي خوش گذشت.با امير حسين كلي بازي كردن و اتيش سوزوندن عكسهاي محلات رو ميزارم ادامه مطلب... ...
29 ارديبهشت 1394

نگارستان ١٦/٢/٩٤

آنيسا اين هفته فقط يك روز اونم چهارشنبه رفت كلاس. دوشنبه و سه شنبه كمي مريض بود و نرفت! عكسهاي چهارشنبه ادامه مطلب..... ...
17 ارديبهشت 1394

تزيين كيك آنيسا

به مناسبت روز پدر برا بابا سعيد يه كيك كوچولو درست كردم. بعد هم آنيسا جونم رو صدا كردم و امد و باهم كيك رو تزيين كرديم چيدمان اسمارتيزها كار آنيسا گلي هست.... براي ديدن كيك بريد ادامه مطلب..... ...
13 ارديبهشت 1394

نگارستان

از چند روز پيش يه گروهي توي واتس اپ توسط مسوولين نگارستان درست شد كه عكس بچهها رو براي پدر و مادرها در طول هر روز ميفرستن. من از ديدن آنيسا و شاديش توي اون فضا كلي لذت بردم! عكسهاي آنيسا توي نگارستان رو ميزارم ادامه مطلب....   نقاش كوچولوي من 7/2/94 ...
11 ارديبهشت 1394

سفارش سوغاتي

انيسا جون به مامان جون سفارش يه عروسك داد تا براش از مشهد بياره. مامان جون به آنيسا ميگه آنيسا جون دوست داري برات سوغاتي چي بيارم؟؟ ميگه يه اسباب بازي!!! مامان جون ميگه چه اسباب بازي اي؟؟ اول ميگه هرچي دوست داري!!...بعد ميگه يه عروسك.... فرداي اون روز از خواب بيدار شده و باحالتي ناراحت دستشو گزاشته جلوي چشماش و ميگه : مامان يه خواب بدي ديديم!!!! ميگم چه خوابي ديدي عزيزم؟؟؟ ميگه : خواب ديديم مامانجون از مشهد برگشته برام عروسك نياورده.... فرداش بهم ميگه :مامان به مامان جون زنگ زدي بگو عروسكم لباسش صورتي باشه   عروسك آنيسا در ادامه مطلب..... اينم آنيسا خانم با عروسكش بعد از اينكه از كلاس امده و خانمشون صورتشو اي...
11 ارديبهشت 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل عشق می باشد