انیساانیسا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه سن داره

مثل عشق

یازده بهمن سال 90

امسال 11 بهمن سه شنبه بود و من و بابا سعید تصمیم گرفتیم  که تولد شما رو پنج شنبه بگیریم به دو دلیل: 1) چون امروز باید واکسن میزدی 2)چون با شب شهادت امام حسن عسگری(ع)مصادف شده بود. و تصمیم گرفتیم یه جشن تولد کوچولو توی خونه ی خودمون باشه(قبلا میخواستیم یه جشن بزرگ خونه ی بابا جون بگیریم) وقایع امروز: صبح که مامان از خواب بیدار شد روی ایینه ی اتاق خواب یه دل نوشته از بابا سعید دید که خیلی خوشحال شد و برای روحیه اش خیلی خوب بود.(به خاطر چند روز قبل و استرسی که داشتم حالم اصلا خوب نبود.چون برای آنیسا یه مشکلی پیش امده بود و شکر خدا برطرف شد) با بابا جون و مامان جون رفتیم واکسن شما رو زدیم که خیلی دختر خوبی بودی و فقط یه کمی بغض ...
12 بهمن 1390

پارسال در چنین روزی

دخمل ماما پارسال مثل امروز صبح ساعت 9 بدنیا امد. اسم خانم دکتری که شما رو بدنیا اورد دکتر هیوری بود گلم که خیلی دکتر مهربونی بود. وزنت 3330گرم و قدت 49 بود. به ماه قمری میشد 26 صفر 1432 و به میلادی 31 ژانویه 2011  و روز دوشنبه بود. وقتی تو رو گذاشتن توی بغلم (بعد از حدود 3 یا 4 ساعت بعد که بدنیا امده بودی )یه حسی داشتم که با هیچ کدوم از احساسهای دنیا قابل مقایسه نیست گلم.حس زیبای مادر بودن.مادر یه کوچولوی ناز .یه کوچولویی که 9 ماه همه ی سختیهارو تحمل کردی تا بدنیا بیاد و حالا توی بغلت مثل فرشته ها خوابیده. وقتی گذاشتنت توی بغلم همه ی دردهام یادم رفت . مامان فدات گل قشنگم. این عکس روز دومیه که بدنیا امدی. چند روز بعد یه...
12 بهمن 1390

شب یلدا

انیسا اماده برای رفتن خونه ی مامان جون و بابا جون   حمله انیسا به میوه و اجیل و... که روی میز بود تلاش بابا سعید برای نگه داشتن انیسا و جلوگیری از خرابکاری اینم از هندونه خوردن بچه م اخرش راضی شد سیب برداره چون فقط سیب براش خوبه.ولی داره به بقیه میوهها چپ چپ نگاه میکنه انیسا وتوتو(مینا)  ذوق انیسا برای توتو(اینجا خودش تنهایی بدون اینکه دستشو به جایی گرفته باشه وایستاده) ...
11 بهمن 1390

پارسال این موقع...

عزیز دل مامان تو پارسال این موقع کجا بودی؟؟؟؟؟؟؟ میدونی پارسال این موقع همه منتظر امدن تو بودن؟ من ...بابا سعید....مامانجون...باباجون و.... این یک سال خیلی سال سختی بود اما با تمام سختیهاش به خاطر حضور تو شیرین گذشت و یه لبخند ملیح و شیرین تو به همه ی سختیها می ارزه . تا سالروز زمینی شدنت 7 روز دیگه بیشتر نمونده گل من وقتی میبینم انیسا کوچولوی من و سعید داره راه میره به باباسعید میگم: سعید باورت میشه این همون انیسای کوچولوی ماست ؟! قربونت بشم که چقدر بزرگ شدی ...خانم شدی...طلا شدی خدایا شکرت...... ...
4 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل عشق می باشد