انیساانیسا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه سن داره

مثل عشق

تولد

                                        بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ و ميخک ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک  تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا  وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما  تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز  از اسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا الهي که هزارسال همين جشنو بگيريم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو اين روز پر از عشق تو با خنده شکفتي با يه گريه ي ساده به دنيا بله گفتي ببين تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستي و چشمات بهونه س واسه خوندن همين شع...
25 بهمن 1390

شیرین زبونی

امشب مامانم امد اینجا و من رفتم براش چای اوردم و گذاشتم روی میز . انیسا همش میخواست سمت فنجونها بره و بر داره و من و مامان بهش میگفتیم دست نزن. اخر سر با حرص در حالی که انگشت اشارشو تکون میداد برای اولین بار گفت:دت ندن(دست نزن) از اینکه این دو کلمه رو با هم به این شیرینی گفت خیلی خوشحال شدم و بغلش کردم و تا میشد بوسیدمش. بابا سعید هم که امد براش تعریف کردم و اون هم انیسا رو بغل کرد و بوسید. قربون شیرین زبونیات بشمممممممممممم. ...
24 بهمن 1390

چند روز تعطیلی

توی این چند روز تعطیلی ما همش در حال رفتن به عروسی بودیم و بسیار خسته شدیم به طوری که امروز که مولودی دعوت داشتیم دیگه نرفتیم(از خستگی چند روز قبل) جمعه شب عروسی پسر عموی من بود و شنبه عروسی پسر عمه.و آنیسا خیلی خیلی شیطونی کرد. شب اول همش دنبالش دویدم کل تالار رو چند بار زیر پا گذاشت و وقتی میخواستم بگیرمش در میرفت از دستم! یه بار هم پرید وسط سن جایی که عروس تنهایی داشت میرقصید و فیلم بردار داشت ازش فیلم میگرفت که آرشیدا(نوه ی عموم رو فرستادم رفت آوردش) در این لحظه مامان عروس داشت از حرص منفجر میشد وقت شام هم که خوابش برد و توی بغلم بود و ما نفهمیدیم چی خوردیم .  اخر شب هم تا ساعت 1.30 بیدار بود و نمیخوابید شب دوم هم به همی...
24 بهمن 1390

سلامتی دوباره

آنیسا جون ما دوباره حالش خوب شد. الهی شکر خدای مهربون. از شنبه صبح تبش قطع شد ولی کمی بی حال بود و هنوز از بغل من پایین نمیامد و همش بیقراری میکرد . امروز صبح هم همینطور بود و خیلی کم غذا میخورد ولی از عصر خیلی خیلی بهتر شد. الان هم خوابید(بر عکس دیشب که تا 1.30 اذیت کرد و نخوابید. خدایا دختر کوچولوی من همیشه سلامت باشه.امین. انیسا بعد از تب در حال دالی بازی  قربون صورت ماهت ...
18 بهمن 1390

اولین قاقالی لی

بابا سعید برای مامان پاپ کرن پنیری خریده بود و انیسا خانم با گریه و زاری از اونا میخواست. بالاخره مجبور شدیم و باز کردیم و بهش دادیم اما حالا مگه ول میکرد !!!!میخواست همشو بخوره! بابا سعید همیشه میگه این خصوصیتش به من رفته و من هم همیشه تایید میکنم و این شد اولین قاقالی لی انیسا گلی شب که خونه ی بابا جون بودیم و دایی امید ساندویج همبرگر گرفته بود انیسا بدو به سمت من و دایی و باباش که همبرگر بخوره ...... و این هم اولین همبرگر خرون بچم خدا  به خیر بگذرونه امشب رو که با دل درد گل دخملی چه کنییییییییییییم ...
18 بهمن 1390

تب

انیسای گل مامایی وبابایی از پنج شنبه صبح تب کرده و مریضه                                مامان فدات بشه گلم که حال نداری قربونت بشم پاشو بازی کن...پاشو شیطونی کن ...پاشو کشوهای اتاق خوابو بریز بیرون خدایا بچه م زود خوب بشه . الهی هیچ بچه ای مریض نباشه. دیروز با دکترش تماس گرفتم و چون توی جاده بود نتونستم صحبت کنم بعد با بابا سعید رفتیم بخش کودک دکتر اما دکترش بدرد بخور نبود.امدم خونه زنگ زدم به خاله الینا (خانم برادرش متخصص اطفاله)و باهاش صحبت کردم. مامان برات خیلی نگران بود.مخصوصا ا...
16 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل عشق می باشد