انیساانیسا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

مثل عشق

روزنگار سال 91

سه شنبه: خونه مامان جون اینا رفتیم و نهار هم موندیم به صرف سبزی پلو با ماهی (آنیسا خیلی ماهی دوست داره) عصری هم خونه ی مادر بزرگها چهارشنبه :خونه عمه و خاله بابا سعید که نهار خونه عمه نگهمون داشتن وعصری خونه دایی بابا سعید که آنیسا با نوه شون پارسا که حدود8 یا 9ماه از آنیسا بزرگتره میخواست بازی کنه اما پارسا در میرفت و گریه میکرد! اما بالاخره کمی باهم بازی کردن. پنج شنبه:آنیسا تب داشت و عصری رفتیم بخش کودک دکتر و بعد هم خونه عمه اکرم که اونجا هم شام نگهمون داشتن جمعه:نزدیک ظهر خونه مامان جون و نهار هم اونجا بودیم .عصری رفتیم خونه عموهای مامان شنبه :از صبح خونه بودیم عصری هم چند جا تماس گرفتیم که بریم اما نبودن .تا خونه دایی بابا ...
7 فروردين 1391

شیرین کاری

بینی انیسا به خاطر سرماخوردگیش گرفته و براش کمی قطره ریختم تا بینیش باز بشه. کمی بعد(حدود نیم ساعت بعد )دوباره دیدم انگار خس خس میکنه بهش گفتم عزیزم بینیت گرفته؟! دیدم رفت قطره رو اورد و گذاشت روی بینیش  خیلی خندیدم .منظورش این بود که برام قطره بریز از طرفی هم تو این چند روز از بس بینیشو با دستمال کاغذی گرفتم خودش هم یاد گرفته میره سر جعبه دستمال کاغذی و بعد از اینکه چندتا دستمال در میاره و پخش میکنه یکیشو انتخاب میکنه و شروع میکنه به پاک کردن مماغش قربون دخمل باهوشم بشم ...
7 فروردين 1391

اولین بیماری سال 91

امروز 5شنبه سومین روز سال 91 آنیسا خانم از نصف شب تب کرده! بچه م حال نداره و ما امروز نتونستیم بریم عید دیدنی! بابا سعید میگه نمیدونم چرا همیشه توی تعطیلیها آنیسا مریض میشه ؟! برای دخترم دعا کنین زود خوب بشه.
4 فروردين 1391

سال91

  آنیسا گل دخملی و ماماییش و باباییش در لحظه تحویل سال91 همگی با هم کنار سفره هفت سین بودن. عزیز دلم دومین بهاریه که تو کنار ما هستی و امسال چقدر با پارسال فرق میکنه چون تو یکی یدونه ی ما بزرگتر و شیرینتر شدی. عزیز دلم مامان لحظه ی تحویل سال خیلی برات دعا کرد برای بابا سعید هم همینطور الهی دخترم همیشه شاد باشه.امین.  برای دیدن سفره هفت سین و اولین عکسهای نی نی دخملی در سال 91 به ادامه مطلب برین              سفره هفت سین آنیسا سر سفره هفت سین آنیسا خونه مامان جون خوابش برد چون صبح زود بیدار شده بود روز دوم عید ...
3 فروردين 1391

شعری که آنیسا دوست داره

یه روز یه آقا خرگوشه            رسید به یه بچه موشه موشه دوید تو سوراخ                  خرگوشه گفت آخ وایسا وایسا کارت دارم           من خرگوشه بی آزارم بیا از سوراخت بیرون               نمی خوای مهمون یواش موشه اومد بیرون      یه نگاهی کرد به مهمون دید که گوشاش درازه                     ...
20 اسفند 1390

جابجایی

توی چند روز گذشته در حال جابجا شدن و رفتن به خونه ی جدید بودیم ! آنیسا بسیا بسیار شیطون شده چون تو این چند روز خونه ماماجونی و باباجونی بوده و هر قدر که دلش میخواسته آتیش سوزونده و هیچکی هیچی بهش نگفته! پی امد این ماندنها این بوده که خانم برای رسیدن به مقاصدش زار میزنه و با گریه و زاری اون چیزی که میخواد بدست میاره.......
14 اسفند 1390

عسلکم طاقت دوریتو ندارم

عزیزم امروز عصر بخاطر اینکه من و بابا میخواستیم وسایل خونه رو جمع کنیم تو رو بردیم خونه مامان جون تا راحت و سریع کارا رو انجام بدیم . دیگه از این خونه داریم میریم اونم به خاطر شما چون میخواهیم خونمون بزرگتر باشه. از حدود ساعت 6 تا 10 پیش مامان جون بودی . حدود 10 که شد به بابا سعید گفتم دیگه بریم بسه. واقعیتش این بود که دلم برات یه ذره شده بود.مامان طاقت دوریتو نداره . نمیدونم چرا تازه گیا اینطور شدم و دلم تاب نمیاره که مدت زیادی ازم دور باشی. وقتی امدیم خونه بغلت کردم و بوسیدمت چون خیلی دلتنگت شده بودم. مامان فدات بشه الهی دختر گلم ...
2 اسفند 1390

انتخاب کفش

امروز که اماده شده بودیم بریم خونه مامان جون بعد از پوشوندن لباسهای نی نی دخملی کفشهاشو هم پاش کردم.ولی خانم خانما این کفشها رو نمیخواستن! بعد از کلی غر زدن و اوردن یکی دیگه از کفشهاش که یکمی بهش بزرگه میخواست اونا رو بپوشه و من هر چی تلاش کردم راضی نشد که نشد حتی راضی نشد کفش سوت سوتیهاشو بپوشه! اول این کفشها پاش بود و بعد اینا رو میخواست بپوشه و من میخواستم اینا رو نپوشه چون بهش بزرگه و سعی کردم سوت سوتیشو پاش کنم چون اونا رو دوست داره  اما نشد و آنیسا خانم همونی رو که میخواست پوشید ...
28 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل عشق می باشد