انیساانیسا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

مثل عشق

انچه گذشت3......دخترم بزرگ شده

31/4/91  بعد از اینکه از حمام امدیم و لباسهاتو بهت پوشندم گفتم مامانی صبر کن تا سشوار بیارم و موهاتو خشک کنم و تا خودم مشغول پوشیدن لباسهام بودم دیدم رفتی سر کشویی که سشوار توش هست و در کشو رو باز کردی و سشوار اوردی دادی دست من.....در اون لحظه خیلی قربون صدقه ات رفتم عسلکم...اخه هم میدونستی سشوار کجاست و هم رفتی خودت اوردی تا موهاتو خشک کنم...... فدای دخترم که دیگه بزرگ شده و خودش میخواد کارهاشو انجام بده   ...
15 مرداد 1391

آنچه گذشت2......اسم مامانجون

٢٨/٤/٩١ عزیزم دیشب که تولد مامان بود شما اسم مامان جون رو برای اولین بار گفتی((پ ب ین))و همه کلی ذوق کردن و شاد شدن...مخصوصا مامان جون.صداتو هم ضبط کردم.... این دومین اسمیه که شما بلد شدی و میتونی بگی.اولی اسم بابا سعید و اسم مامان جون هم شد دومی.....عزیز دلم خیلی دوست دارم اسم مامان رو هم با اون لحن شیرین کودکانه ات صدا کنی.....به امید اون روز....یه دنیا بوس برای کوچولوی ناز و باهوش مامان ...
14 مرداد 1391

انچه گذشت1....اولین بوسه

18/4/91   آنیسا جونم منو بابا سعید عاشقتیم....امشب برای اولین بار بابا سعید رو بوسیدی...تا امروز جز عروسکهات و قران کسی رو نبوسیده بودی و بابا سعید شد اولین نفر...... اولش کمی به بابا سعید حسودیم شد ولی بعد کلی ذوق کردم .اخه عزیزم اولین کلمه که گفتی بابا بود و بعد ماما.... اولین اسمی که صدا زدی سعید بود....اعییید.....و حالا اولین بوسه  هم برای بابایی.... بابا سعید کلی ذوق کرد و شاد شد وقتی بوسیدیش و از اینکه اولین نفر بود بیشتر خوشحال. قربونت بشم با اون زبان شیرین کودکیت... حالا بگم چی شد که بابا رو بوسیدی: شب بود و بابا از صبح رفته بود سر کار و خیلی خسته بود و امده بود دراز کشیده بود و تو دوست داشتی بابا...
11 مرداد 1391

چقدر دوست داشتنیه...

خیلی دوست داشتنیه وقتی دستای کوچولوت رو بلند میکنی و میگی ببل(بغل) و میخواهی بغلت کنیم. خیلی دوست داشتنیه که دستمو میکشی و میبری به جایی که میخواهی تا اون چیزی که مدنظرته رو نشون بدی و بخواهی تا بهت بدیم. خیلی دوست داشتنیه که انگشتای سفید و کوچولوت رو روبه وسایل میگیری و میگی اده(بده). خیلی دوست داشتنیه که دراز میکشی و پاهاتو بالا و پایین میبری و میگی اک...دو...ده (یک..دو..سه) خیلی دوست داشتنیه که عروسکتو تو بغلت میگیری یا روی پات میزاری و براش میگی لا لا لا لا تا بخوابه و بعد هم یه دستمالی چیزی رو روش میندازی. خیلی دوست داشتنیه که دنبال توپ میدوی و درست نمیتونی شوت بزنی ولی به همون یه کوچولو که پات به توپ میخوره کلی می...
21 خرداد 1391

و اما دومین دندان کرسی....

عزیز دل مامان دوتا دندونهای کرسیت با هم در امدن در طول یک هفته! یادمه دندونهای بالا و پایینت هم دوتا دوتا باهم در امده بودن! و اینبار هم باز با هم! دومین دندون کرسیت هم جمعه به طور کامل در امد. توی این یک هفته خیلی مامانو گاز گرفتی به طوری که یک شب به خاطر شدت جراحت اصلا نتونستم بهت شیر بدم و تو با گریه و ناراحتی خوابیدی .البته خودم هم خیلی ناراحت بودم و همش فکر میکردم اون روزی که بخوام از شیر بگیرمت چقدر سخته!   عزیزم این دومین دندونت هم مبارک.................دوستت دارم   ...
20 خرداد 1391

اولین دندان کرسی

بعد از حدود یک هفته درد و بی قراری و تورم لثه و.....بالاخره امروز اولین دندون کرسی بچه م در امد..... مامانی قشنگم بیرون امدن این مرواریدت رو بهت تبریک میگم عزیز دلم. با در امدن این دندونت فکر میکنم که چقدر بزرگ شدی........ مامانی فدات     ...
14 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل عشق می باشد